شرمندگی و مردانگی ...

ساخت وبلاگ
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

شرمندگی و مردانگی ......
ما را در سایت شرمندگی و مردانگی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6sinamoradic بازدید : 88 تاريخ : پنجشنبه 8 تير 1396 ساعت: 4:48

این شعر رو خیلی دوس دارم، اما خب ... قدر‌نشناسِ عزیزم، نیمه ی من نیستی قلبمی اما سزاوار تپیدن نیستی! مادر این بوسه های چون مسیحایی ولی مرده خیلی زنده کردی، پاکدامن نیستی من غبارآلود ِهجرانم تو اما مدتی ست عهده دار ِ آن نگاه ِ لرزه افکن نیستی یک چراغ از چلچراغ آرزوهایت شکست بعد ِمن اندازه ی یک عش شرمندگی و مردانگی ......
ما را در سایت شرمندگی و مردانگی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6sinamoradic بازدید : 101 تاريخ : پنجشنبه 8 تير 1396 ساعت: 4:48

من مدت زیادی جملک بودم، دو اکانت داشتم یکی «سام برنامه‌نویس» و یکی هم «PersiaBoy» دوستانی اونجا داشتم اما کم کم دوستام از جملک رفتن و تقریبا دیگه دوست صمیمی‌یی اونجا تو جملک نداشتم. چند ماهی بود که جملک رو حذف کرده بودم و از اون خبر نداشتم، نمیدونم چرا حذف کردم، شاید به خاطر اینکه دیگه جملک مثل سابق شرمندگی و مردانگی ......
ما را در سایت شرمندگی و مردانگی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6sinamoradic بازدید : 115 تاريخ : پنجشنبه 8 تير 1396 ساعت: 4:48

امشب بغلم کن کمی آرام بگیرم آن قدر فشارم بده اصلاً که بمیرم این گونه در آغوش تو مردن چه قشنگ است! وقتی که به عشق تو گرفتار و اسیرم روزی که به صد عشوه از این کوچه گذشتی از بخت بلندم به تو افتاد مسیرم دل بُرده ای از من چه بخواهی چه نخواهی در دام تو افتادم و باید بپذیرم محتاج نَمی از نَمِ دریای لبِ شرمندگی و مردانگی ......
ما را در سایت شرمندگی و مردانگی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6sinamoradic بازدید : 113 تاريخ : پنجشنبه 8 تير 1396 ساعت: 4:48

به ساعت نگاه کردم. شش و بیست دقیقه صبح بود.  دوباره خوابیدم. بعد پاشدم. به ساعت نگاه کردم.  شش و بیست دقیقه صبح بود.  فکر کردم: هوا که هنوز تاریکه. حتماً دفعه ی اول اشتباه دیده ام.  خوابیدم.  وقتی پاشدم. هوا روشن بود ولی ساعت باز هم شش و بیست دقیقه صبح بود.  سراسیمه پا شدم. باورم نمی شد که ساعت مرده شرمندگی و مردانگی ......
ما را در سایت شرمندگی و مردانگی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6sinamoradic بازدید : 105 تاريخ : پنجشنبه 8 تير 1396 ساعت: 4:48

تو با قلب ویرانه من چه کردی؟ ببین عشق دیوانه من چه کردی

در ابریشم عادت آسوده بودم... تو با حال پروانه من چه کردی؟

ننوشیده از جام چشم تو مستم... خمار است میخانه من... چه کردی؟

مگر لایق تکیه دادن نبودم؟ تو با حسرت شانه من چه کردی؟

مرا خسته کردی و خود خسته رفتی... سفر کرده! باخانه من چه کردی؟

جهان من از گریه‌ات خیس باران... تو با سقف کاشانه من چه کردی؟

« ️افشین یداللهی »

شرمندگی و مردانگی ......
ما را در سایت شرمندگی و مردانگی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6sinamoradic بازدید : 116 تاريخ : پنجشنبه 8 تير 1396 ساعت: 4:48

مرد سرمایه داری در شهری زندگی میکرد اما به هیچکس ریالی کمک نمیکرد. فرزندی هم نداشت. و تنها با همسرش زندگی میکرد. در عوض قصابی در آن شهر بود که به نیازمندان گوشت رایگان میداد. روز به روز نفرت مردم از شخص سرمایه دار بیشتر میشد مردم هرچه او را نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی؟ در جوا شرمندگی و مردانگی ......
ما را در سایت شرمندگی و مردانگی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6sinamoradic بازدید : 126 تاريخ : پنجشنبه 8 تير 1396 ساعت: 4:48

چوپانی ماری را از میان بوته های آتش گرفته نجات داد و در خورجین گذاشته و به راه افتاد. چند قدمی که گذشت مار از خورجین بیرون آمده و گفت: به گردنت بزنم یا به لبت؟

چوپان گفت: آیا سزای خوبی این است؟

مار گفت: سزای خوبی بدی است. قرار شد تا از کسی سوال بکنند، به روباهی رسیدند و از او پرسیدند.

روباه گفت:

من تا صورت واقعه را نبینم نمیتوانم حکم کنم، پس برگشته و مار را درون بوته های آتش انداختند، مار به استمداد برآمد و روباه گفت:

بمان تا رسم خوبی از جهان برافکنده نشود.

شرمندگی و مردانگی ......
ما را در سایت شرمندگی و مردانگی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6sinamoradic بازدید : 97 تاريخ : پنجشنبه 8 تير 1396 ساعت: 4:48

توی رستوران نشسته بودم که یک دفعه یه مرده که با تلفن صحبت میکرد فریاد کشید و خیلی خوشحالی کرد و بعد از تمام شدن تلفن، رو به گارسون گفت : همه کسانی که در رستورانند، مهمان من هستن به “”باقالی پلو و ماهیچه””“”بعد از 18 سال دارم بابا میشم””چند روز بعد تو صف سینما، همون مرد رو دیدم که دست بچه ی 3 یا 4 سا شرمندگی و مردانگی ......
ما را در سایت شرمندگی و مردانگی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6sinamoradic بازدید : 111 تاريخ : پنجشنبه 8 تير 1396 ساعت: 4:48